mercredi 2 janvier 2013

گرچه آتش بر وجودم می کشد این عشق لیک


نازنین ناز مکن، شکوه نکن زار و پریشانم نکن

قدح می نشکن، سخت مگیر، واله و حیرانم نکن

همه ابواب بر من بسته و راهها اسفا بیراه است

تو دگر در بگشا، روی بنما از خود گریزانم نکن

ز همه بگذشته و روی از همه بگرفته تنها گشته ام

روی در راه تو دارم ای نگار من پشیمانم نکن

مست چشمت گشتم و حیران آن موی پریشانت شدم

آبروی من مریز، انگشت نمای مست و رندانم نکن

گر چه می دانم چو صیدی در کمند عشق تو افتاده ام 

دلبرا با این اسیرت مهربان باش و تو گریانم نکن

روز و شب از بیم اغیار و هراس فتنه بیگانگان

در خفا افتاده ام جانا تو اما هیچ پنهانم نکن

غوطه ور در بحر عشق، افتاده در گرداب و دور از ساحلم

چشم یاری از تو دارم، تو رها در دست طوفانم نکن

گرچه آتش بر وجودم می کشد این عشق لیک

شعله شمع وجودم را شراری باش و ویرانم نکن

عرصه عشق تو را پیکار بسیار است و کارزار بیشمار

آمدم تا سر ببازم  لیک جانا گوی میدانم نکن

می رود زرین تا دیگر بشوید دست از هر شر و کین

پاک اکنون گشته ام 
خوبا
 تو تردیدی به پیمانم نکن


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire