نازنین ناز مکن، شکوه نکن زار و پریشانم نکن
قدح می نشکن، سخت مگیر، واله و حیرانم نکن
همه ابواب بر من بسته و راهها اسفا بیراه است
تو دگر در بگشا، روی بنما از خود گریزانم نکن
ز همه بگذشته و روی از همه بگرفته تنها گشته ام
روی در راه تو دارم ای نگار من پشیمانم نکن
مست چشمت گشتم و حیران آن موی پریشانت شدم
آبروی من مریز، انگشت نمای مست و رندانم نکن
گر چه می دانم چو صیدی در کمند عشق تو افتاده ام
دلبرا با این اسیرت مهربان باش و تو گریانم نکن
روز و شب از بیم اغیار و هراس فتنه بیگانگان
در خفا افتاده ام جانا تو اما هیچ پنهانم نکن
غوطه ور در بحر عشق، افتاده در گرداب و دور از ساحلم
چشم یاری از تو دارم، تو رها در دست طوفانم نکن
گرچه آتش بر وجودم می کشد این عشق لیک
شعله شمع وجودم را شراری باش و ویرانم نکن
عرصه عشق تو را پیکار بسیار است و کارزار بیشمار
آمدم تا سر ببازم لیک جانا گوی میدانم نکن
می رود زرین تا دیگر بشوید دست از هر شر و کین
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire