jeudi 10 janvier 2013

روزی به حرفم میرسی...


من 
مانده ام با یک دل لبریز از دلواپسی
ماندن و پوسیدن همانا 
روزی به حرفم میرسی
در این غریب آباد 
تا آب بیگانه
تا خاک بیگانه
ای عاشق رفتن  
خوش میروی خانه

...هر جا که آهویی... 
گم کرده راهش را
معصوم میبینی
طرز نگاهش را

آنجا
تو یادم کن 
 دوست من

هر جا کبوتری با قلب دلواپس
پر میزند اما افتاده از نفس
آنجا
 تو یادم کن دوست من . دوست من

هر جا گلی از شاخه دیدی جدا ماند
پا در گلی از رفتن دیدی که وا ماند
هر جا قناریها را افسرده میبینی
یا پشت سالاری را تا خورده میبینی


آنجا
 تو یادم کن دوست من 
دوست من

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire