vendredi 14 décembre 2012

مینویسم اوج غم هارا



باز هم 
آمدي تو بر سر راهم 
آي عشق 
مي كني دوباره گمراهم

 دردا من جواني را بسر كردم 

تنها از ديار خود سفر كردم
 ديريست قلب من از عاشقي سير است 
خسته از صداي زنجير است 

دريا اولين عشق مرا بردي
دنیا دم به دم مرا تو آزردی 

دریا سرنوشتم را بیاد آور 
دنیا سرگذشتم را مکن باور 

من غریبی قصه پردازم 
چون قریقی غرقه در رازم

گمشودم در غربته دریا 
بینشون و بی هم آوازم

میروم شبها به ساحل ها
تا بیابم خلوت دل را

روی موج خسته  دریا
مینویسم اوج غم هارا 


Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire