jeudi 13 décembre 2012

بدانی یا ندانی جاودانی دوستت دارم...


غزل آغاز شد شاید بدانی دوستت دارم
که حتی لااقل اینجا بخوانی دوستت دارم

ز دل برخاستم تا در غزلبارانِ احساسم
نپنداری که من تنها زبانی دوستت دارم

از اوج چشمهایت جرات پرواز میگیرم
زمینی هستم اما آسمانی دوستت دارم

ترا جان میفشانم گر هزاران بار جان گیرم
هزاران بار با هر جانفشانی دوستت دارم

قسم بر لحظه ی اعدام بر رگبار مژگانت
به آن زخمی که بر دل مینشانی دوستت دارم
زدی آتش به جانم با کلامی آتشین اما
بدان من با همه آتش بجانی دوستت دارم

درون آینه با یک نگاه ساده میفهمی
که تنها آنقدر که دلستانی دوستت دارم

به عاشق ماندن و تنهایی و پژمردگی سوگند
که تو حتی اگر با من نمانی دوستت دارم

غزل پایان گرفت و من در اینجا خوب میدانم
بدانی یا ندانی جاودانی دوستت دارم...




Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire